معنی کنایه از مقاوم بودن
حل جدول
آخ نگفتن
کنایه از مقاوم
سگجان
مقاوم
استوار، پایدار
استوار، پایدار، ثابت
پایا
قوی بنیه
لغت نامه دهخدا
مقاوم. [م ُ وِ](ع ص) برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). حریف و خصم و آنکه برمی خیزد برخلاف دیگری.(ناظم الاطباء). || آنکه می ایستد در نزد کسی.(ناظم الاطباء). و رجوع به مقاومه شود. || مأخوذ از تازی، مقاومت کننده.(ناظم الاطباء). ایستادگی کننده.
فرهنگ فارسی هوشیار
برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن، پایداری کننده
فرهنگ فارسی آزاد
مُقاوِم، مقاومت کننده، ایستادگی کننده،
واژه پیشنهادی
خستگى ناپذیر
فرهنگ معین
(مُ وِ) [ع.] (اِفا.) مقاومت کننده، ایستادگی کننده.
فرهنگ عمید
آنکه در برابر کسی بایستد و مقاومت کند، ایستادگیکننده، پابرجا،
فرهنگ واژههای فارسی سره
پایدار، ایستا
مترادف و متضاد زبان فارسی
استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت، پادار، متمکن، سرسخت،
(متضاد) سست، غیرمقاوم
فارسی به عربی
حجر صلب
معادل ابجد
343